چهارشنبه 2 آذر ماه 1384   23:23  (روزنامه جام جم)ا
 

images/20051123/ABBAS-HORI.jpg در رسانه ها مي بينيم ، مي شنويم ، يا مي خوانيم که مردم ما «کم خوان»اند ، رغبتي به مطالعه ندارند ، هر ايراني در سال ، فلان قدر دقيقه کتاب مي خواند و داوري هاي متنوع و فراوان ديگر.
گويي مردم عناصر مجردي هستند که مي توان درباره آنها بدون توجه به عوامل محيطي سخن گفت. آنها هستند که مي خوانند يا نمي خوانند ، آنها را بايد به باد ملامت گرفت ، و از لاکتابي آنها بايد گلايه کرد. اين کار البته مصلحت انديشانه تر هم هست.
توپ را در زمين حريف بينداز و همه مسووليت ها را هم متوجه او کن هر گاه نورافکن را به طرف مقابل بيفکنيم ، طبعا خودمان در تاريکي و به دور از ارزشيابي ها و داوري ها مصون خواهيم ماند. حال بياييم به همين مردم که ملامت مي کشند و خوشند و رنجيدن را کافري مي دانند ، بينديشيم.
آيا اگر از همين مردم حرکتي مشاهده کنيم که حاکي از بي هدفي است سرزنششان نمي کنيم؟ مردم حق دارند که کار بدون دليل و عمل بدون هدف انجام ندهند. وقتي از کسي مي پرسي «آيا کتاب مي خواني؟» و در جواب مي گويد که «چرا بايد بخوانم؟» منطقي ترين و استوارترين پاسخ را داده است. واقعا چرا بايد بخوانند؟ هدفدار کردن «خواندن» است که مي تواند انگيزه روي آوري به مطالعه را فراهم کند. کانون اين انگيزش ها کجاست؟ اشاره اي به برخي از شاخص ترين اين کانون ها خالي از فايده نيست.
خانواده نخستين کانوني است که مي تواند انگيزه هاي خواندن را در فرزندان فراهم کند. پدري که ناگزير است وقتي فرزندش هنوز در خواب است از خانه خارج شود و وقتي هم در دير وقت شب به خواب رفته است به خانه برگردد و مادر که بايد به تدبير خانه بينديشد و هم مرد و هم زن خانه باشد، چه مجالي برايشان مي ماند که خود چيزي بخوانند يا فرزند خود را به خواندن ترغيب کنند. وقتي در همه زندگي ات بايد فکر نان باشي ، کتاب ، آب خواهد بود و کتاب خواندن آب در هاون کوبيدن.
همين فرزند ، فرزندان ديگران را هم در خيابان و معبر و گذر و تلويزيون مي بيند ، با همه وسايل رفاه و خانواده اي مرفه ، و به قول يکي از ارکان دولت ، با اتومبيل 300 ميليوني.
انصاف را ، آيا خواهد انديشيد که آن فرد از کتابخواني به اين مواهب دست يافته است؟ لطفا نگوييد اندرون از طعام خالي دار / تا در آن نور معرفت بيني.
چند شب پيش ، در همين تلويزيون ، در محله اي که آب و نفتشان قاطي شده بود ، جواني در مقابل دوربين با خشم مي گفت ، ما از ابتدايي ترين امکانات زندگي محروميم ، آمده اند براي ما کتابخانه تاسيس کرده اند! کانون خانواده هسته اصلي گرايش ها ، نگرشها و بسياري از جريان هايي است که بعدها منش و نگرش فرزندان را شکل مي دهد. هرگاه شرايط براي انگيزش به مطالعه فراهم نباشد، سخنان اندرزگونه رسانه اي عمر بسيار کوتاهي در ذهن ها خواهد داشت.
محيط آموزشي خود نقلي ديگر دارد. دانش آموز مجبور به اطاعت از يک حکومت محلي (مدرسه) با مانيفستي به نام کتاب درسي است. گوش کن ، درست را بخوان ، اين قدر سوال اضافي نکن.
اگر دانش آموز حرف شنوي باشي و کتاب درسي را از آغاز تا پايان به ذهن بسپاري ، فرد موفقي خواهي بود. به اين ترتيب ، نه نياز به کتاب جانبي خواهد بود و نه کتابخانه.
در نظام آموزشي درسنامه محور ، اين بيان را هم در مدرسه مي شنويد و هم در خانه که «درست را خوانده اي که داري کتاب مي خواني؟» اين بيان حاکي از تلقي مستمر و ماندگار ما از درس است.
درس يعني کتاب درسي يا تکاليف درسي و کتاب «ديگر» يعني زايده اي که در خوشبينانه ترين شکل ، تنها ابزاري فراغتي است که طبعا با ساير ابزارهاي فراغتي پرجاذبه تر هم توان رقابت ندارد. رها شدن نظام آموزشي از «تک متن» است که گستره دانش و بينش دانش آموزان را وسعت مي بخشد و نهادينه شدن آن در مدرسه با ايجاد کتابخانه همراه است.
در چنين وضعيتي ، کتابخانه مددکار معلم و دانش آموز خواهد بود. چيزي که نبودن آن در مدرسه حس مي شود. در معدود مدارسي که کتابخانه (ضعيف يا مناسب) دارند ، از حد محلي براي گذراندن اوقات فراغت (اوقاتي که در مدرسه هم وجود ندارد) فراتر نمي رود و هيچ انگيزه آموزشي براي مراجعه به آن نيست.
چنين محلي را در بيرون مدرسه هم مي توان يافت : کتابخانه هاي کانون پرورش فکري.
پس چنين کتابخانه يا شبه کتابخانه هايي در مدرسه هم چندان دوامي نمي آورند. يا فضاي آن پس از مدتي ، به دليل کمبود اتاق ، تبديل به کلاس درس مي شود يا در آن هميشه قفل است.
در ساعت کوتاه تنفس که بايد خيلي ضرورت هاي زيستي هم در آن مدت تامين شود! پس از تعطيلي مدرسه هم که بايد دانش آموزان هر چه سريعتر مدرسه را ترک کنند. به اين ترتيب ، چگونه مي توان از وجود کتابخانه در مدرسه سخن گفت.
رسانه ها رسانايي خود را در جهاتي خاص سوق داده اند. بحثهاي فرهنگي نيز گاه صبغه سياسي مي يابد. روي سخن آنها درباره کتاب و مطالعه هم بيشتر با کساني است که خود اهل کتابند و اگر نقدي ، نظري ، سرگذشتنامه اي هم درخصوص کتاب و کتابخواني مي خوانند ، به منظور کسب اطلاع است نه برانگيخته شدن براي کتابخواني.
در نتيجه آنهايي که بايد از طريق اين گونه رسانه ها برانگيخته شوند ، تنها بخشي که از آن به سرعت مي گذرند ، هماني است که به اين گونه مسائل پرداخته است.
در رسانه فراگيري چون تلويزيون هم که مي تواند به دليل ماهيت تصويري اش اثرگذارتر باشد ، هر برنامه اي که به کتاب و اهل کتاب مي پردازد ، چنان سرد و بي روح و بدون جاذبه عمل مي کند که اعضاي خانواده را وا مي دارد تا به سمت برنامه اي ديگر ميل کنند. کتاب و کتابخواني در اين رسانه با کهولت ، فرتوتي ، بي رمقي ، زبان نامفهوم براي همگان و دهها دافعه ديگر همراه است.
همين نمادها براي دلزده کردن مخاطبان از هر چه مطالعه و متعلقات آن است کافي است.
پيوسته مي خوانيم که مردم فلان کشور در اتوبوس و مترو کتاب مي خوانند ، يعني که انتظار دارند مردم ما هم چنين کنند. داوري انتزاعي يعني همين ! آيا شرايط اجتماعي و محيطي ما هم مشابه فلان کشور است؟ مدت ها انتظار در صف اتوبوسي که به علت تراکم مسافر ، در هر ايستگاه تنها چند نفر مي توانند سوار شوند و مترو که در رفت و برگشت هاي کاري تا گلوگاه انباشته از مسافر است ، چگونه انتظار داريم که مسافران کتاب به دست در نهايت آرامش ذهني کتاب بخوانند. مسافر اتوبوس گاه حتي دستش به ميله محافظ اتوبوس هم نمي رسد و فقط فشردگي جمعيت است که او را در حالت سرپا نگه مي دارد. آيا سناريويي مسخره تر از اين خواهد بود که کتابي را به دست مسافري بدهيم که بيشتر نقش ستون را تا پايان سفر ايفاء مي کند و حتي تغيير جهت بدنش هم براي او دشوار است؟ کتابخانه هاي عمومي که قرار است از عوامل و انگيزه هاي موثر در کتابخواني باشند ، نياموخته اند که کتابخانه عمومي مغازه پوشاک نيست که منتظر بماني مشتري وارد شود و جوابش را بدهي.
کتابخانه عمومي بايد به سمت جامعه حرکت کند ، براي خودش ارباب رجوع دست و پا کند ، به مدارس سر بزند ، در مجامع به شناساندن خدمات خود بپردازد. و اينها همه در صورتي است که وقتي به کتابخانه مراجعه شد، بتواند خواست هاي مراجعان را پاسخ دهد. کتابخانه هاي عمومي ، بجز معدودي آن هم در چند شهر بزرگ ، بسيار منفعلند. در بسياري از شهرهاي کوچک تر حتي مردم محلي نيز نشاني جايي به نام کتابخانه را نمي شناسد. مشتري عمده آنها دانش آموزان و کنکوري ها هستند که از فضاي کتابخانه نه منابع کتابخانه به عنوان محلي آرام براي انجام تکاليف و مطالعه دروس خود استفاده مي کنند. بسياري از منابع مورد درخواست آن معدود اهل مطالعه هم در کتابخانه نيست و مسوولان کتابخانه ها هم تلاشي براي دستيابي به آن منابع از طريق امانت گرفتن از ساير کتابخانه ها نمي کنند. البته نظام کلان مديريتي اين کتابخانه ها هم چنين وظيفه اي براي آنها تعريف نکرده است.
به اين ترتيب ، مراجعان کتابخانه هاي عمومي که خود اندک هستند ، برخي درصدد مطالعه دروس خود هستند ، برخي ديگر آنچه را مي خواهند نمي يابند ، تعداد اندکي علاقه مند مي ماند که آن هم موجودي کتابخانه ها قادر نيست پاسخگوي آنها باشد. اين گروه کساني هستند که مشتري بالفعل کتابخانه اند. بالقوه ها که خيل عظيمي را تشکيل مي دهند ، جذب پديده هاي ديگري مي شوند که جاذبه بيشتري دارند و در خوشبينانه ترين حالت ، تحقق هدف معين و روشني را تضمين مي کنند. وضعيت نشر کتاب ، خود شرب اليهود ديگري است.
شعار «بچاپ و بفروش» (و به قول ظريفي «بچاپ و بچاپ») ، روز به روز پررنگ تر مي شود. 2 گروه دست اندرکار چنين جرياني هستند يکي «ناشران» و ديگري «نشرکاران». ناشران براي نشر کتاب ملاکهايي دارند ، خوب و بد مي کنند و براي خود رسالتي فرهنگي قائلند و نشرکاران آنهايي هستند که پول سرگرداني داشته اند و اين عرصه را داراي منافعي يافته اند برايشان تفاوت نمي کرده در چه عرصه اي سرمايه گذاري کنند. اين عرصه را برگزيده اند چون برخوردار از معافيت هايي است.
عنصري به نام کاغذ را مي توانند از طريق مجوز خود راحت تر و ارزان تر دريافت کنند. براي «نشرکاران» مهم نيست که کاغذ دريافتي خود را نوشته شده بفروشند يا نانوشته.
هرکدام سودش بيشتر باشد ترجيح دارد. کاغذهاي نوشته شده هم تابع الگويي به نام سياست نشر نيست.
هرچه مشتري داشته باشد حتي اگر «فال نخود» و «کف بيني» باشد بايد چاپ کرد. دست اندرکاران نشر که زماني جزو پيشروان و پيشگامان فرهنگي به حساب مي آمدند، با پيدايش «نشرکاران» به دنباله روهاي فرهنگي تغيير جهت داده اند. بازار آشفته نشر توليداتي را عرضه مي کند که مخاطب را از عرصه علم و فرهنگ دور مي کند و آثار اصيل در اين آشفته بازار در تنگنا قرار مي گيرند و مي رود که حضور شتابزده و ورود بي رويه «نشرکاران» ، ميدان را بر «ناشران» تنگ کند. هرگاه درصدديم که تشنگي مطالعه را ايجاد کنيم و آن را افزايش و گسترش دهيم ، در مقابل بايد به رفع تشنگي هم بينديشيم.
عرصه نشر چنين وظيفه اي دارد. اگر در اين عرصه توفيق نيابيم ، صرف ايجاد تشنگي راه به فلاح نمي برد. اخيرا در 2 برنامه تلويزيوني در فاصله 2 روز درباره شمارگان کتاب سخن رفت.
در يک برنامه ميانگين شمارگان کتاب 2000 و در ديگري بين 3000 تا 5000 اعلام شد. حال اگر خوشبينانه خبر دوم را بپذيريم و از اين دو رقم ميانگين ، ميانگين بگيريم به متوسط 4000 مي رسيم.
با کمال تاسف بايد گفت که در شمارگان کتاب افت داشته ايم ، چون در زماني که جمعيت کشور 25 ميليون نفر بود ، ميانگين شمارگان کتابها 2000 بود ، اکنون که جمعيت به 70 ميليون رسيده است ميانگين 4000 است.
يعني شمارگان دو برابر شده و جمعيت 2.8 برابر يعني اگر شرايط را هم طي اين سالها از جهات مختلف ثابت فرض کنيم ، ميانگين تيراژ بايد 5600 نسخه مي بود. بنابراين ، وضع نشر و کتابخواني به عنوان 2 پديده متعامل را بايد تکان دهنده خواند. فرهنگ در جامعه ما با اين که چندين نهاد اين کلمه را در نامهاي خود يدک مي کشند، غريب افتاده است.
سرگرداني در تعريف دامنه فرهنگ و تعيين و تحديد وظايف هر يک از نهادهاي فرهنگي سبب شده است مسووليت ها لوث شود. همين سرگرداني راه را براي برخي تقليل ها از جمله تقليل بودجه ها در طول يک سال مالي هموار کرده است و در کمبودهاي مالي ، نخستين عرصه اي که زير تيغ کاهش بودجه قرار مي گيرد عرصه فرهنگ است.
نيروي انساني نيز گرفتار چنين معضلي است. انتخاب ها و عزلها نه به دليل قابليت هاي فرهنگي و علمي که ناشي از ملاحظات ديگري است.
کتاب ، کتابخواني ، کتابخانه ، نشر و آنچه در اين چارچوب قرار مي گيرد ، بيشترين خسارت را از اين جريان ها متحمل مي شوند. در اين ميان دلخوشيم که سالي يک بار نمايشگاه کتاب برگزار مي کنيم و سالي يک بار هفته اي به نام هفته کتاب داريم.
در اين ايام پيوسته با آب و تاب سخن مي گوييم و از قداست کتاب دم مي زنيم. گويي که عزيز از دست رفته اي را گرامي مي داريم. «هفتم» آن روانشاد که گذشت همه چيز فراموش مي شود.

دکتر عباس حري
استاد کتابداري دانشگاه تهران