چالشهاي فلسفي در مورد تعريف فناوري
تصورات نسبت به فناوري چنان متفاوتند که هر يک بر مؤلفه اي از آن تکيه و تأکيد مي کنند. نويسندگاني که به جنبه هاي مادي آن توجه دارند فناوري را به گستره اي وجود شناسانه از مصنوعات فيزيکي و حوزه وسايل سخت افزارانه منوط و مربوط مي دانند. نويسندگاني که بر شکل ابزاري فناوري تکيه مي کنند، تمايل دارند آن را عنوان کارکردي صرف در ارتباط مشخص ابزار - وسيله بدانند.
آنها که اولويتي به مفهوم «بشر سازنده ابزاري» مي دهند، نقش علت مادي يا موانع را در ارتباط موضوع فاعل کم رنگ مي کنند. هر فيلسوف فناوري که از اين خط مشي تيز و تند طرفداري مي کند، به هستي شناس بودن، کارکردگرا، غايت گرا و يا انسان واره گرا متهم مي شود .يک نظريه چگونه بايد باشد تا از مغالطات ذات گرايي يا ساخت گرايي يا عين گرايي و ذهن گرايي، در امان باشد؟ من بايد از خط مشي اي نسبتي و عمل گرا بحث کنم که براي فرآيندهاي فناوري سازي ضروري است. در اينجا البته فعاليتهاي نهادينه سازي با توجه به شکلهاي رسانه هايي خاص، تعين مي گيرند.
من بحثي بي پايان را آغاز مي کنم تا به معناي فناوري نزديکتر شوم. تصور مي کنم رويکردي قابل فهم اين است که در جستجوي کيفيت کاربرد معناي فناوري در تاريخ تفکر باشيم. تصور مي کنم با توجه به ديدگاه عام و پر فراز و فرود من، مي توان به نگاهي که پنهان شده است، رسيد.
فناوري هميشه با توجه به تفاوتهايي نسبت به امري تعريف شده است. در ابتدا با توجه به تفاوتهاي آن با زندگي و طبيعت، سپس با توجه به تفاوتش با فرهنگ و هم اکنون با توجه به تفاوت آن با جامعه. در هر مورد، هر حوزه به عنوان گستره اي هستي شناسي يا کيفياتي اساسي و جوهري که منحصر به فرد است، تعريف شده است. اين فرضها مانند هر تفکر جوهري، البته با خللهاي زيادي رو به رو بودند.
اما حتي اگر فردي اين تفاوتها را به عنوان تفاوتهاي تحليلي مدنظر قرار دهد، آنها به نظر مناسب اينکه سرشت فناوريهاي مدرن و ظهور ساختارهاي فني در جامعه را به تور بيندازند، نيستند. مسير اول استدلال با نقد به کار بردن تفاوتهاي بنيادين يا به کار بردن هدفهايي در جهت توجه به رويکرد نسبتي از فناوري آغاز مي شود.
چه نوع ارتباطي فناوري را به وجود مي آورد؟ معمولاً نسبت ابزاري ميان وسايل و هدفها، جريان اصلي فلسفه فناوري قلمداد مي شود. اين تصورات اين پيش فرض را دارند که يک نظم مفروضي از نسبتها موجودند يا اينکه اين نسبتها به صورت صريحي متمايزند. اما پيچيدگي فناوري جديد، ديگر به ما اين اجازه را نمي دهد که اين فرضها را به کار گيريم.
بدين دليل است که پاره اي از جريانها در فلسفه فناوري حادث شده اند که ترجيح مي دهند از يک ديدگاه فرايند محور در باب فناوري دفاع کنند و اين ديدگاه ها بر اين نکته تأکيد بسيار دارند که فناوريها به صورت مداوم ساخته و هميشه در منظومه هاي عيني و انضمامي عرضه مي شوند.
چه اموري تبيين گر تفاوتهاي فناوريها هستند؟ در ابتدا روشي که اين نسبتها با آن مفهوم سازي مي شوند، تفاوتي را به وجود مي آورد. اگر از نوعي از دستکاري نمادين انساني پيروي کنيد، مي توانيد ماشينهاي دانش را با تکيه بر هوش مصنوعي سنتي بسازيد. اگر از استراتژي اي که مغزها به کار مي گيرند پيروي کنيد، برنامه هاي رايانه اي موازي اي طراحي خواهيد کرد. چنانچه تعاملهاي اجتماعي و يک جمع از اذهان را تصور کنيد، منظومه چندعاملي از هوش مصنوعي توزيع شده خواهيد ساخت.
دوم اينکه طرح فناوري مشخص و اينکه چگونه مدلهاي فناورانه ساخته مي شوند و بسط مي يابند، تفاوتي را به وجود مي آورد. به طور مثال، نظامهاي رايانه اي با توجه به اينکه مهندسان يا برنامه نويسان کدام سنت يا روش طراحي را ترجيح دهند، متفاوت مي شوند. سوم اينکه فرهنگهاي کاربر و اينکه رايانه يا ماشين چگونه مورد استفاده قرار مي گيرد، تفاوتهايي را به وجود مي آورد. شيوه هاي مختلف مواجهه ما با ماشين، روشهايي براي بومي کردن يا ترويج فناوري شمرده مي شوند و در تعريف ما از فناوري دخيل هستند. طبق اين رويکرد، مي توان فناوري را بر حسب فعاليتي تجربي هم تعريف کرد.
اما فراتر از اين روشهاي تعريف تکنولوژي، خميرمايه هايي وجود دارند که فناوري از آنها به وجود مي آيد. اين البته به معناي بازگشت به تفکر ماهيت م؛بانه نسبت به فناوري نيست. سرشت در اينجا با توجه به کارکرد واسطه اي اش در قبال فعاليتهاي گوناگون، تعريف مي شود. فناوريها شکلهاي مشخصي از نظارت عملي بر نسبتهاي ورودي - خروجي قلمداد مي شوند که به واسطه فعاليتهاي انساني، مصنوعات فيزيکي و نشانه هاي نمادين، ثبت مي گردند. ما مي توانيم از نظريه کلي رسانه در اين باب بياموزيم که رسانه - با اينکه چگونه مؤلفه هاي آن به هم مي پيوندند - تفاوتي را به وجود مي آورد. در بخش آخر بايد از يک چرخش رسانه اي در نظريه فناوري دفاع کنم؛ يعني نسبت شکل - رسانه را جايگزين نسبت ابزارها - غايت نمايم.
تفاوت فناورانه ؛ از جوهر به کارکرد
تاريخ تفکر در باب فناوري مي تواند به عنوان تلاشي دايمي در جهت تعريف فناوري با توجه به جوهري در مقابل جوهري ديگر قلمداد شود. جواهري که فرد بدانها ارجاع مي دهد تغيير مي کنند، اما مسير تفکر ثابت مي ماند. تأکيد بر تفاوت ميان طبيعت و فناوري به نظر طولاني ترين سنت به شمار مي آيد. از زمان يونان باستان، فناوري جدا ازطبيعت قلمداد مي شد که نياز به دخالت انسان دارد تا به ظهور برسد. اين در حالي است که طبيعت خود به خودش سامان مي دهد.
بر طبق اين رويکرد، جهان مصنوعات از حوزه طبيعي جدا مي شود. ( آثار ارسطو در اين زمينه به عنوان يک مرجع اساسي مطرح است). با اين همه، با تأمل بيشتر متوجه مي شويم حتي فهم ما از جهان طبيعي هم با توجه به تجربه دخالت ما و با توجه به مصنوعات، صورت مي گيرد. هر چه اين فهم بيشتر باشد، اختلاف کم رنگ تر مي شود. هرچه بيشتر زمين را با توجه به حدود رشدش تعريف کنيم، از طبيعت ساخته شده تصورما از طبيعت بيشتر آگاه مي شويم. از اين جهت، به دوري اساسي دچار مي گرديم.
تفاوت ميان زندگي و فناوري از همان استراتژي تعريف تفاوت فناورانه پيروي مي کند. در اين مورد، نوسان و همزماني موجود زنده با جسم کريستال شده و ريتم کامل؛ً منظم يک مکانيسم غيرجاندار مقايسه مي شود. اما تفاوت ميان موجود زنده و فناوري مکانيکي، در حال کم شدن است. در بيوتکنولوژي، زندگي ساخته مي شود. موشي که در آزمايشگاه و با مهندسي ژنتيک به وجود آمده، در همان حال که موجودي زنده است، ساختاري فناورانه هم دارد که مي توان براي آن مجوز حق ثبت گرفت. در علوم رايانه اي، مدلهاي مکانيکي از مهندسي دانش با رويکردهاي متنوع اتخاذ مي شوند تا زندگي مصنوعي به وجود آورند و انتخابي تکاملي در بين تنوع برنامه هاي در حال رشد را پرورش دهند. ماشينها و برنامه ها فراتر از امور مکانيکي صرف مي روند. ماديت فيزيکي يا ساختن مکانيکي، ممکن است نشانه مهمي براي اشياي فناورانه باشد، اما آنها براي آنکه فناوري معاصر را در بر گيرند و مشخصه هاي اصلي آن را تعريف کنند، کفايت نمي کنند.
خط سوم تمايز، ميان فرهنگ و فناوري صورت مي گيرد. تفاوت ميان فرهنگ و فناوري رويه هاي گوناگوني را نشان مي دهد. حوزه خلاق فرهنگ در مقابل حوزه انباشتي تمدن قرار مي گيرد، بخصوص در سنت فلسفه ايدئاليستي فلسفه [ اين امر پررنگ است. ] حوزه معنادار زبان هم در مقابل حوزه صوري و ظاهري منطق و رياضيات واقع مي شود. اما ويتگنشتاين به ما آموخته است که حتي نمادين ترين و دقيق ترين ابزارها مانند منطق رياضي بر بازيهاي زباني استوارند. مباحث مربوط به روش شناسي قومي و تحليلهاي زباني نشان داده اند حتي سخني کوتاه، از قواعد صوري و فني مکالمه پيروي مي کند.
يک خط مشخص مرزي ميان جهان فرهنگي معناساز و جهاني فناورانه که از قواعد پيروي نمي کند، نمي توان به وجود آورد. جسميت نشانه ها و صوري بودن قواعد، تصور فناوري کلاسيک را که بر ابزارهاي مادي، ماشينها و مکانيسمها دست مي گذارد، پررنگ تر مي کند. تفاوت ميان جامعه و فناوري، خطي ديگر را براي بحث باز مي کند. کارآمدي فناورانه اغلب در تقابل با نهادهاي اجتماعي واقع مي شود. بهترين مشي و روش براي يک عقلانيت فناورانه خنثي اغلب با تشتت و تنوع جامعه مملو از ارزش مواجه مي شود. اين بحثها توسط تکنوکراتها مطرح مي شوند؛ از اين رو، توسط منتقدان هم مورد توجه مجدد واقع مي گردند. اگر به طور مثال از راه حلي تکنولوژيک براي يک مسأله سخن بگوييم، يک روش غيراجتماعي و غيرسياسي براي به کارگيري اشيا مورد اشاره واقع مي شود.
يک خط تمايز ديگر ميان جهان اجتماعي و نظم فناورانه (به اين ترتيب) به وجود مي آيد. روش اجتماعي براي انجام کاري، تصديق وابستگي دوگانه تعامل ميان سوژه هاست و اين امر مستلزم ارتباطات و به رسميت شناختن مذاکره است. حالت فني ساختن چيزي با نظم ساده عمليات ميان اشيا مرتبط است؛ همچنانکه با کنترل برنامه ريزي شده و اجراي قابل اعتماد مرتبط است. تفاوتهاي تحليلي ميان تکنيک و عمل، کار و تعامل، نظام و زيست جهان به روشي مشخص تمايز ميان نظم فناورانه و جهان اجتماعي را کاهش مي دهد. اما جامعه نمي تواند بدون واسطه فني به چنگ آيد. فناوريهاي توليد، طيفي از فرصتهاي اقتصادي و سياسي جوامع را به وجود مي آورند. رسانه فني ارتباطاتي، گسترش مکاني جوامع و نيرومندي زماني، زندگي اجتماعي را به وجود مي آورد. اينها ابزارهايي خارج از جامعه نيستند، بلکه اجزاي وحدت يافته اي از جمع انساني قلمداد مي شوند. امروزه حتي تعامل اجتماعي، ارتباطات و مذاکره هم بجد با واسطه تکنيکها و فناوريها مطرح مي شوند. انسان در اين منظومه نمي تواند يک راه حل سياسي يا تصميم اجتماعي را تصور کند که بدون واسطه پردازش اطلاعات، تماسهاي تلفني، مدارک مکتوب و تکنيکهاي چانه زني به منصه ظهور رسيده است.
از سوي ديگر، فناوري مي تواند به عنوان امر اجتماعي با دوام به شمار آيد. تصورات و فعاليتهاي اجتماعي به صورت آگاهانه و غيرآگاهانه در اين ماشين جمع مي شوند و در برنامه ها نقش مي بندند. جامعه هم در اين نظام خارج از فناوري نيست و در دل ماشينها جاي مي گيرد. يک تفاوت بنيادين را ميان فناوري و جامعه نمي توان پررنگ کرد. تداوم مادي و تأکيد بر عمل، محدود به فناوري نيست، اما آنها نيز کارکرد فناوري را نشان مي دهند.
پس از پايان اين خط انحرافي در باب تاريخ فناوري با تکيه بر تفاوت معنايي، مي توانيم نتايجي را استنتاج کنيم. اگر فناوري نتواند به کفايت نه از طريق موقعيت مصنوع و نه با ماديت تعريف شود و نه با ماهيت مکانيکي و نه ويژگي غيراجتماعي ( ابزارهاي خنثي) آنگاه همه تفاوتهاي جوهري مي توانند تغيير کنند و فرد مي تواند اين استراتژي تعريف را ناديده بگيرد.
اگر فناوري بتواند در ذيل نور هريک از جهانهاي اشاره شده بالا مشاهده شود، بايد در جستجوي کارکرد مشخصي باشيم که فناوري با توجه با اين تفاوتهاي بنيادين عمل مي کند. اگر نتوانيم جهاني از حوزه هاي هستي شناسي مشخص و صريح را پيش فرض بگيريم، مجبوريم تصوراتي نسبتي را که به آزمون درآمده اند، بسازيم. جستجو براي تصوري نسبتي و البته سودمند از فناوري بايد با مروري هرچند کوتاه، از فلسفه هايي آغاز کند که بر شکل نسبتي و فرايند و عمل فناوري تأکيد مي کنند.
منبع: روزنامه قدس ۲۶ اردیبهشت ۸۸